در باره شناخت شناسی زنان

فمينيسم به عنوان يك نظريه انتقادي در بستر مفاهيم عصر روشنگري ريشه ميدواند و در فضاي انتقادي قرن بيستم رشد ميكند و با نفي ريشههاي خود در مفاهيم عصر روشنگري براي رهايي زنان به عنوان گروههاي به حاشيه رانده شده در طول تاريخ و سركوب شده در جامعه تلاش ميكند.
عصر روشنگري با ارائهي مفاهيمي چون آزادي، برابري ، انسان محوري شرايط رشد مفاهيم فمينيستي را زمينهساز شد به شكلگيري جنبشهاي فمينيستي حقرأي، حق تحصيل زنان و ارتقاي سطح بهداشت آنان و… انجاميد. اما دنياي نظريههاي فمينيستي هنوز در پس قافلهي تغييرات اجتماعي حركت ميكرد و بيشتر در جهت توصيف شرايط اجتماعي زنان گام بر ميداشت. تا اين كه با ايجاد شرايط انتقادي قرن بيستم و سربرآوردن جنبشهاي انتقاديي همچون جنبشهاي دانشجويي، جنبشهاي ضدجنگ، جنبشهاي ضدبردهداري و… و وارد شدن اين مباحث به سطح دانشگاه و آكادميك شدن آنها، جنبش زنان نيز مقارن با آن به سطح آكادمي راه يافت و با تئوري پردازيهايي در سطح معرفت شناسي راه خود را باز كرد.
فمينيسم دانشگاهي كه تاكنون بيشتر خود را مصروف انتقاد از شرايط اجتماعي زنان و تبيين علل سركوبي آنان در جامعه كرده بود، پا را فراتر گذاشت و به عرصه معرفتشناسي قدم نهاد. هسته اين معرفشناسي فمينيستي را فمينيسم راديكال اواخر دهههاي 1970 و 1980 تشكيل ميداد. فمينيسم معرفتشناسي با طرد مفاهيم عصر روشنگري در تلاش است تا طرحهاي جديدي از معرفتشناسي زنان را ارائه كند.
طرحهاي علم و معرفتشناسي فمينيستي فقط محصول مشاهده، قدرت اراده و هوش و استعداد فكري يعني توانايي كه علم و معرفتشناسي عصر روشنگري آنها را عامل پيشرفت معرفت ميداند، نيست اين طرحها بيانگر شيوههاي درك طبيعت و زندگي اجتماعي توسط گونههاي جديدي از اشخاص تاريخي است كه به واسطهي اين تغييرات اجتماعي به وجود آمدهاند. شمار زيادي از اين اشخاص جديد عبارتاند از كساني كه فعاليتهاشان هنوز ويژگي زنانه دارد و با اين حال همچنان پذيراي آن طرحهايياند كه نسبتاً طرحهاي مردانه در زندگي عمومي بوده است.
بيشتر كار ابتدايي در معرفتشناسي فمينيستي پرورش دادن انتقادات فمينيسم از علم و درگيري با آن بود. اين كار به طور كلي تاكيد داشت بر شيوههايي كه در آن علم با جانبداري جنسيتي مشخص شده است، نه فقط در اين نكته كه به طور جدي زنان را در علوم نشان نميدهد، بلكه از اين جهت كه در آن فرضيات درباره رفتار مبتني بر جنسيت يك نقش، آشكارا در تسلط و پذيرش وسيع تئوريهايي در زمينههايي مثل مردم شناسي، بيولوژي و روانشناسي ديده ميشود (Janack , 2004) .
وقتي كه مشاغل علمي مدرن بدل به حوزههاي مردانه تخصصي شد، آنها با آراي پدر سالار و اعمال محدود كننده سبب شدند كه زنان را در موقعيتهاي بدي قرار دهند كه گويي طبيعتاً فرودست هستند و در بهترين حالت مكمل مردان. فعاليتهاي روزمره و ارزشهاي علمي با قرار دادن زنان در خارج از دانش، مهارت و تواناييهاي تخصصي ، برتري مردانه و سلطه مردانه را(هرچند با تنوعهايي) باز توليد كرد (Romazanoglu, 2002:37). اين امر منجر شد كه اساساً شناخت، مرد مدارانه و از منظر يك سوژه شناسايي مذكر و با عقلانيت، ديدگاه و انتظارات مردان شكل گيرد، آن هم مرد مدرن اروپايي طبقه متوسط يعني حتا مردان ديگر و نيز زنان از حوزه شناخت رانده شدند و به حاشيه كشيده شدند.
همين امر توجه فمينيستهاي دانشگاهي را معطوف كرد به ،به چالش طلبيدن دانش پدر سالار اقتدار گراي معتبر و خنثا و عقلاني كه مدعي بيطرفي دانشمندان و سلسله مراتب نمادي در آن بود. فمينيستها مبارزه كردند تا نشان دهند كه دانش علمي دانشي است كه به وسيله خودهاي مردانه خاص در موقعيتهاي اجتماعي خاص توليد ميشود . پرده برداشتن از موضوع اومانيسم، خصلت مردانه غربي سلطه گرا را به عنوان بشريت آشكار ميكند و مرد خردورز را به پدر سالار عاطفي تبديل ميكند كه از امتيازات غيرمشروع خود دفاع به عمل ميآورد (همان).
با اين وصف معرفتشناسي زنان داراي دو ادعا ميباشد.
1) شرايط اجتماعي در معرفت تاثير ميگذارد كه برخي از فلاسفه نيز با اين ادعا هم داستان ميباشند.
2) جامعه جز اين شرايط اجتماعي است بنابراين بر معرفت تاثير ميگذارد.
در نتيجه شناخت افراد، تحت شرايط اجتماعي متفاوت و تجارب خاص آنان شكل ميگيرد. از آن جا كه تجارب جامعه بشري ما به شدت جنسيتي شده و مبتني بر جنسيت ميباشد، شناخت زنان و مردان متفاوت است. از اين روست كه فمينيسم ادعاي معرفت شناسي زنانه را دارد كه ميبايست ادعاي خود را در مورد زندگي، تدوين كند و از آن دفاع به عمل آورد.
در نظريه فمينيستي به انديشههاي مختلف زنان توجه ميشود به ويژه روش ساخته شدن دانش فمينيستي از طريق تعامل بين خود و جهان طبيعي. دانش اجتماعي و خودشناسي در فمينيسم به طور متعامل شكل ميگيرد. اين است كه در آثار معرفتشناسي فمينيستي (از جمله آثار دورتي اسميت) تجارب روزمره زنان به طرز چشمگيري ديده ميشود.
ادعاي معرفتشناسي زنانه توسط فمينيستها متعاقباً مباحث متدولوژيكي را پيش ميآورد. چرا كه هر دانشي براي كسب حقيقت (هرچند بخشي از آن) ميكوشد و براي ادعاهاي خود نياز به شيوههاي دارد تا اعتبار و روايي آن را تأمين و فراهم كند.
فمينيستها از دو جهت با مباحث متدولوژيكي دست و پنجه نرم ميكند:
1) بسياري از فمينيستها با بياعتبار دانستن شيوههاي اعتبار بخش تحقيق مدرن و زيرسوال بردن آن نميتوانند از اين شيوه استفاده كنند چرا كه آنها نشان دادهاند شيوههاي موجود تحقيق بسيار جانبدار عمل كرده است (حتا شيوههاي تجربه گرايي و پوزيتويستي).
2) در دنياي نظريات و معرفتشناسي فمينيستي تنوع آراي بسياري به چشم ميخورد كه ادعاي يك شيوه معتبر فمينيستي را دشوار ميسازد.
Janack, Marianne 2004 "feminist Epistemology [internet Encyclopedia of philosophy]", www.icp.utm.edr/f/fem-epis.htm-45k
Ramazanoglu Caroline , Holland Janet ,2002, "Feminist Methodology Challenges & Choices" , London : SAGE Publications.