Top of Form



Bottom of Form

 

 

نظريه ديدگاه در دهه‌هاي 1970 و 1980 به عنوان يك فمينيسم انتقادي پديد آمد و درباره روابط بين توليد دانش و اعمال قدرت نظريه‌پردازي كرد. نظريه ديدگاه فقط يك تئوري تبيين كننده نبود بلكه يك روش¬شناسي يا نظريه روش بود كه به سوي تحقيق فمينيستي رهنمون مي‌شد

 (Harding, 2004). اين موضع متعلق به فمينيست‌هاي دانشگاهي است كه هم مي‌خواهند كارشان از مقبوليت پژوهش‌هاي دانشگاهي برخوردار باشد، هم نقشي در توليد دانش جامعه‌شناسي و ساير علوم اجتماعي ايفا كنند و هم پژوهش‌هايي انجام دهند كه سودي براي زنان در برداشته باشد (آبوت و والاس، 1380: 283).
معرفت‌شناسي ديدگاه فمينيستي، ابتدا در علوم اجتماعي توسعه يافت. در كاري كه توسط نانسي‌ هارتساك  (Nancy  Hartsock, 1979)    در علوم سياسي و دروتي اسميت (Dorothy Smith, 1988) در جامعه‌شناسي صورت گرفت   (Janack, 2004).   نانسي هارتساك روشن مي‌كند كه در معرفت‌شناسي، زنان ناديده گرفته مي‌شوند و نظر آن‌ها از هيچ كجا تلقي مي‌شود. نظريه وي براي ديدگاه زنان نسبت به مردان مزيت قائل است. اين نظريه همچنين يك مسئله روش¬شناسي را از طريق فهم اين كه ابزارهاي شناخت منوط به نتيجه است، بيرون مي‌كشد. بدين وسيله اشاره مي‌كند كه هميشه تمام دانش‌ها ذهني است و محدود به اين است كه چه كسي مي‌شناسد و چه گونه مي‌شناسد (Handrahan, 1998).
در فلسفه، نظريه ديدگاه فمينيستي به طور مبسوطي توسط ساندرا هاردينگ توسعه يافت. هاردينگ مي‌گويد كه «شروع كردن به فهميدن» از زندگي‌هاي به حاشيه رانده شدگان منجر به توسعه يك دسته جديد از سوالات تحقيق خواهد شد. چرا كه به حاشيه رانده شدگان از يك مزيت معرفتي اصلي بهره‌مند هستند كه به آن‌ها اجازه مي‌دهد مسائل را به طور متفاوتي ببينند، يا از جايي ببينند كه اعضاي گروه مسلط نمي‌بينند. با اين همه هاردينگ تاكيد مي‌كند كه يك نفر ضرورتاً‌ نبايد از اعضاي حاشيه‌اي باشد تا بتواند از آن ديدگاه بنگرد. او مطرح مي‌كند كه هگل يك برده نبود و ماركس هم از پرولتاريا نبود، با اين همه، هر دو آنها توانستند با ديدگاه يك برده و يك پرولتاريا هويت يابند. به اين طريق آن‌ها قادر شدند كه تفكرشان را از زندگي‌هاي بسيار متفاوت با خود، آغاز كنند (Janack 2004).
البته، هاردينگ در جايي ديگر متذكر مي‌شود كه نظريه ديدگاه مدعي نيست كه مزايايي فراتاريخي براي تحقيقي كه از زندگي زنان آغاز مي‌شود دارد؛ بلکه، اين نظريه ادعا دارد که بيولوژي زنان، بينش زنان، و آن چه زنان مي‌گويند يا تجارب زنان، زمينه‌هايي را براي دانش فراهم مي‌كند. آن چه زنان مي‌گويند و آن چه تجربه مي‌كنند، نشانه‌هاي مهمي را براي طرح‌ها و نتايج تحقيق فراهم مي‌كند. البته، اين نگاهِ عيني از زندگي زنان است كه به دانش فمينيستي بر اساس نظريه ديدگاه مشروعيت مي‌بخشد. هاردينگ در فصول آخر كتابش گام‌هاي بلندتري در اين راستا بر مي‌دارد و ديدگاه فمينيستي و ريشه‌هايش را در سوژه‌ها اصلي و با زندگي زنان نمي‌داند، بلكه در اعمالي مي‌داند كه به طور تاريخي توسط جنبش زنان توسعه يافته است (Calhoun, 1995).
تئوري ديدگاه انتقاد خود را متوجه اين امر كرده است كه زندگي‌هاي متفاوت زنان به نادرستي ارزش‌زدايي شده و چه در تحقيق علمي و چه به عنوان ايجاد كننده ملاك در تائيد يا تكذيب ادعاهاي دانش، ناديده گرفته شده است (همان). در تئوري ديدگاه اعتقاد به وجود جهان واقعي است، ضمن اين كه نگاه ما به اين جهان واقعي همواره و ناگزير جانبددارانه است، با اين تفاوت که در نگاه فمينيسم كم‌تر از نگاه مردمحورانه جانب‌داري و تحريف وجود دارد (آبوت و والاس، 1380: 285).
لوراين كود براي تئوري ديدگاه نقش رهايي بخشي قائل است و آن را محصولي خودجوش و برآمده از آگاهي و درگيري سياسي و اجتماعي مي‌داند، كه در آن دانشي كه تحت سلطه را به نجات از زير سلطه توانا مي‌سازد، يك منبع براي تغيير اجتماعي است (Code, 2000). هاردينگ ستم‌ها و مضامين اصلي تئوري ديدگاه را در جنبش‌هاي عدالت خواهي ضد نژادگرا، ضد قوميت مداري، و ضد شاهنشاهي، و همجنس‌گراي مي‌داند (Harding, 2004).
به طور كلي، مفهوم تئوري ديدگاه فمينيستي را مي‌توان در موارد زير خلاصه كرد: 1) فمينيست‌هاي ديدگاه، درباره اينكه مردم درباره جنسيت چه فكر مي‌كنند، به تفكر مي‌پردازند. 2) آن‌ها درباره اينكه مردم آن چه را كه درباره جنسيت مي‌دانند، چگونه شناخته اند، بررسي مي‌كنند. 3) آن‌ها گفتارهايي را درباره روابط قدرت مبتني بر جنسيت كنوني بيان مي‌كنند. 4) آن‌ها لازم است متوجه شوند كه آيا يك فمينيسم با يك ديدگاه زنانه معرفت بيش‌تري از وضعيت‌هاي معرفت‌شناسي يا نظري توليد مي‌كند (Ramazanoglu, 2002).
پس مي‌توان مولفه‌هاي نظريه ديدگاه فمينيستي را در سه مورد مشخص كرد: 1) معرفت، محصول منظر و ديدگاه خاصي است. 2) منظر و ديدگاه زنان نسبت به ديدگاه مردان متفاوت است. 3) ديدگاه زنان از لحاظ معرفت‌شناختي نسبت به ديدگاه مردان امتياز دارد (حورا، 1382).


زمينه‌هاي نظريه ديدگاه فمينيستي
گفتيم كه تئوري ديدگاه فمينيستي مدعي يك مزيت معرفتي براي زنان است كه از طريق ويژگي روابط مبتني بر جنسيت، پديد آمده است. اين مزيت و امتياز به تئوري‌هايي مربوط است كه جانب‌داري را توجيه مي‌كنند يا پيش‌فرض‌هاي تبعيض آميز جنسيتي را بازتاب مي‌نمايند. تئوري‌ ديدگاه فمينيستي ادعايي را مبني بر مزيت معرفتي در اشكال مختلف وضعيت اجتماعي زنان را بنيان نهاده‌ است. هر كدام از اين اشكال مزيت معرفتي مي‌تواند به عنوان يك طرح با معرفت‌شناسي ديدگاه ماركسيستي مقايسه شود.
 
مركزيت آن طور كه فمينيست‌هاي ماركسيستي رز (1984) و هارتساك (1979) مي‌گويند، زنان در مركز سيستم توليد مثل قرار گرفته‌اند و نيز در مركز جريان جامعه‌پذيري و نگه‌داري از جسم كودكان، همان‌طور كه كارگران در مركز سيستم توليد كالا قرار دارند. و نيز زنان در مركز رفع نيازهاي روزمره افراد قرار دارند، و همين به آن‌ها مزيت معرفتي مي‌دهد كه مردان كه در موقعيت سلطه هستند، فاقد آن‌اند.
 
سبك شناختي
سبكِ شناختي خاص زنان نيز براي آنها مزيت شناختي ايجاد مي کند. بسياري از تئوري‌هاي ديدگاه (مانند فلكس 1983، هارتساك 1979، رز 1984 و اسميت 1974) تئوري روابط ابژه‌اي فمنيستي را پذيرفته‌اند. در اين تئوري گفته مي‌شود كه رشد عناصر مردانه و زنانه كليشه‌هاي جنسيتي در جريان پرورش يافتن دختر يا پسر توسط مراقبت كننده زن (مادر) ايجاد مي‌شود. اين پارادايم كه مبتني بر پيوند اوليه نوزاد و مادر است، با تاكيد بر ارزش مادري، شرحي علت و معلولي درباره تفاوت جنسيتي ارائه مي‌دهد. تفاوت‌هاي جنسيتي ريشه در فرايند رشد نوزاد دارند. دليلي كه باعث مي‌شود مردان شخصيت ابژه‌ساز و زنان شخصيت‌هاي متكي به رابطه شوند نزديكي بيش‌تر زنان به مادرانشان است (هام و ديگران، 1382).
اصل موضوع تئوري روابط ابژه‌اي در اين است كه كودكان پسر هويت مردانه متمايز خود را با جدايي‌شان از مادران‌شان شكل مي‌دهند و اين پس زدن جنسي زن را هم چنان ادامه مي‌دهند. در حالي كه دختران هويت خود را در رابطه با مادرانشان مي‌يابند كه اين منجر به سبك‌هاي شناختي متفاوتي ميان مردان و زنان مي‌شود. يعني مردان داراي سبكِ شناختي انتزاعي، نظري‌تر، از نظر عاطفي جدا، تحليل‌گر، استدلالي، كمي، جزئي‌گرا، جهت‌گيري شده به سوي ارزش‌هاي كنترلي يا سلطه، هستند. در حالي كه سبك شناختي زنانه، منسجم‌تر، عمل‌گراتر، تجسمي‌تر، بيش‌تر از نظر عاطفي درگير، تركيبي، شهودي، كيفي، رابطه‌اي و جهت‌گيري شده به سوي ارزش‌هاي مراقبت كنندگي است (Anderson, 2000-1).
هارتساك برتري و امتياز سبك شناختي زنان را اين مي‌داند كه زنان مي توانند بر دو پارگي عينيت/ذهنيت، فرهنگ/طبيعت غلبه كنند. همچنين، اصول اخلاقي مراقب‌گرانه آنها بر اصل اخلاقي سلطه جويانه‌ي مردانه برتري دارد. چرا كه راه‌هاي شناختي كه در مسير مراقبت از نيازهاي يك فرد ديگر شكل مي‌گيرد، ارزشمندتر است تا شيوه‌هاي شناختي كه به واسطه منافع سلطه جويانه ايجاد ‌شده است. زيرا اين منافع سلطه جويانه فقط منافع طبقه حاكم را منعكس مي‌كند (Hartsock,1979). شايد بتوان همتاي اين تئوري را در ديدگاه ماركسيستي در غلبه كارگر بر دوپارگي كار و انسان ديد.

   ستم
هر دانشي مبتني بر تجربه است؛ نظريه‌پردازان ديدگاه از تجربياتي براي تحقيق بهره مي‌گيرند كه از تجربيات پژوهش‌هاي مردمحور كامل‌تر و به هنجارتر است. فعاليت‌هاي افراد به دريافت آن‌ها از مسائل سامان مي‌دهد و چون فعاليت زنان متفاوت از مردان است پس دركشان متفاوت است. زنان در موضع فرودستي قرار دارند (آبوت و والاس، 1380: 284). و چون تحت ستم هستند بيش‌تر علاقه‌ دارند كه حقيقت پنهان شده را آشكار كنند. منطق معرفت‌شناسي كه مزيت معرفتي را در ستم ايجاد مي‌كنند اين است كه به همان ميزان كه چندگانگي در مزيت معرفتي وجود دارد، چندگانگي در ستم نيز وجود دارد (Anderson, 2000-1).


 
اهداف نظريه ديدگاه
تئوري ديدگاه يكي از انواع تئوري‌هاي انتقادي است كه مي‌خواهد افراد تحت ستم را قوي سازد تا وضعيت خود را بهتر كنند. تئوري انتقادي، تئوري است كه از موضوع مورد مطالعه، براي آن و توسط آن به وجود مي‌آيد. در اين گونه تئوري‌ها، عمل بر معرفت‌شناسي برتري دارد. حتا اگر يك تئوري فمينيستي نتواند به واقعيت برسد مي‌تواند بازنمايي درست‌تري براي زنان نسبت به ساير بازنمايي‌هاي مملو از حقيقت در برداشته باشد. در تئوري انتقادي و فمينيستي جانب‌داري، برتري مي‌يابد (Anderson, 2000).
هاردينگ هدف تئوري ديدگاه را در اين مي‌داند كه مي‌خواهد پشت و زير مردمحوري و تبعيض جنسيتي اي را ببيند كه زندگي روزانه همه را در روابط بين از يك سو اقتدارهاي زندگي‌هاي روزانه زنان و از سوي ديگر اعمال مفهومي نمادهاي اجتماعي قدرتمند (به خصوص شامل اصول تحقيق) شكل داده است (Harding, 2004).
هاراوي نيز اشاره مي‌كند كه ما شيوه‌اي را مي‌خواهيم كه به وسيله آن جانب‌داري وراي عمل را نشان دهيم (كه به سادگي قابل استنباط است). ما به تماس‌هاي شبكه‌اي وسيع كه شامل توانايي در تغيير دانش‌ها و شناخت‌ها در ميان اجتماعات مختلف ـ از نظر قدرت ـ باشد، نياز داريم. ما به قدرت تئوري‌هاي انتقادي مدرن نياز داريم تا بفهميم چگونه معاني و بدن‌ها ساختن شده اند (Haraway, 2004).
نظريه ديدگاه مي‌كوشد اين نظر كه تمامي دانش به يك اندازه معتبر است (نسبي‌گرايي) را رد كند، چرا كه بايد بتوان نشان داد برخي يافته‌هاي پژوهشي و توضيحات نظري از يافته‌ها و توضيحات ديگر بسنده‌تر است. در غير اين صورت به دشواري مي‌توان دريافت كه چرا تغييري كه تحقيقات فمينيستي ارائه مي‌دهند از تحقيقات مردمحورانه بهتر يا حقيقي‌تر است (آبوت و والاس، 1380: 284).
اين اهداف اهميت خاصي به تئوري ديدگاه مي‌بخشد. از نظر هاردينگ، تئوري ديدگاه اغلب مانند جعبه ابزاري عمل مي‌كند كه چشم‌اندازهاي جديد را توانا مي‌سازد و راه‌هاي جديد فهميدن جهان را گسترش مي‌دهد و افق‌هاي تبينات ما را و نيز ادراكات و دست‌آوردهايي براي زندگي بهتر را توسعه مي‌بخشد (Harding, 2004).
در مجموع، اهميت تئوري ديدگاه را مي‌توان چنين بر شمرد: 1) فقط تبيين كننده نيست. 2) خود را مانند ساير معرفت‌شناسي‌ها و متدولوژي‌ها پشت پرده‌ي‌ بي‌طرفي پنهان نمي‌كند. 3) شيوه‌اي است براي قدرت بخشيدن به گروه‌هاي تحت ستم، تجارب ارزشمند آن‌ها و شيوه‌اي كه «آگاهي متضاد» را توسعه مي‌دهد. 4) از نظر متدولوژي براي عمل‌گرايان که به تحقيقاتي ارزشمند فكر مي‌كنند، گزارشي از انواع روابط اجتماعي و طبيعي ارائه مي‌نمايد (همان).


دست‌يابي به ديدگاه فمينيستي و تنوع آرا
تئوري‌هاي ديدگاه (مانند منتقدان بسياري كه دارد) از تنوع بسياري برخوردار است. چرا كه در آنچه كه يك نظريه ديدگاه هست يا مي‌تواند باشد توافق نيست. از يك سو مدعي است كه جنبش‌هاي زنان محتاج به دانشي براي زنان است، اما از سويي ديگر زنان شامل اجتماعات متنوعي هستند و شرايط تحت ستم متفاوتي را تجربه مي‌كنند كه نمي‌تواند يك دانش را براي آنان برگزيد (همان).
اما اين كه تجربه گروه‌هاي تحت ستم چگونه مي‌تواند منبعي براي بينش انتقادي ‌شود، بحثي است كه هاردينگ (2004) پاسخ آن را در اين مي‌داند كه هر گروه تحت ستم مي‌تواند بياموزد كه فرصت‌هاي متمايزش را به منظور تغيير به سوي يك وجهه تحت ستمي از شرايط گروهي تشخيص دهد. تا به يك منبع بينش انتقادي درباره اين كه چگونه جامعه مسلط مي‌انديشد و ساختار يافته است، دست يابد.
هاردينگ با اشاره به كارهاي متنوعي كه در زمينه نظريه ديدگاه فمينيستي صورت گرفته و موقعيت‌هاي زير ستم متنوعي را به نمايش گذاشته است، مدعي مي‌شود كه اين انواع گزارشات ما را در فهم اين كه چگونه هر گروه زير ستم، بينش‌هاي انتقادي را که درباره نظم اجتماعي و طبيعي دارد، توانا سازد، و كمك مي‌كند به گرد هم آوردن شناخت بشري. چراکه گروه‌هاي مختلف به شيوه‌هاي مختلفي تحت ستم هستند، هر كدام امكان دارد كه بينش‌هاي متمايزي درباره سيستم روابط اجتماعي در كل توسعه دهند. از اين روست كه انديشمندان فمينيست، هر كدام تحقق اين امر را به گونه‌اي متفاوت به تصوير كشيده‌اند. و پاسخي متفاوت به اين سوال كه چگونه موقعيت زير ستم مي‌تواند منبعي براي دانش باشد، داده‌اند. دروتي اسميت جامعه‌شناس، مسئوليت زنان در زندگي روزانه را به عنوان منبع ارزشمند سوالات انتقادي و بينش‌هاي انتقادي درباره نمادهاي مسلط و «اعمال مفهومي قدرت» مي‌داند كه اصول جامعه‌شناسي براي آنها فراهم مي‌كند. هيلاري رز، مسئوليت زنان در قبال بدن‌ها و كار عاطفي را دست مايه‌اي براي چشم‌انداز متمايز زنان مي‌داند. از نظر پاتريشيا هيل كالينز، فعاليت متمايز زنان سياه در بردگي، جدال‌هاي روزمره آن‌ها براي حمايت از خانواده‌هايشان و اجتماعاتشان به آنان چشم‌انداز انتقادي قدرتمندي مي‌بخشد. سارا روديك، مادري؛ بل هوكس، حاشيه‌اي بودن؛ كاترين مك كينون، خشونت عليه زنان؛ كاتي ويكس، زنان كارگر؛ ماريا ميس و وندانا شيوا، فعاليت‌هاي زيردستي و فرودستي زنان در جهان سوم؛ و چلا سندوول، محدوديت زنان رنگين از انوع ذهنيت‌گرايي به نفع اشكال اصلي تئوري‌هاي فمينيستي زن سفيد؛ را منبع متمايزي براي كسب دانش فمنيستي مي‌دانند.


منابع
 
آبوت، پاملا. والاس كلر، 1380، جامعه‌شناسي زنان، ترجمه منيژه نجم عراقي،‌ تهران: نشرني.
 
بي‌نام، 1382، فمينيسم و دانش‌هاي فمينيستي، ماهنامه حورا ش2: دفتر مطالعات و تحقيقات زنان.
 
هام، مگي و ديگران، 1382، فرهنگ نظريه‌هاي فمينيستي، مترجمان: نوشين احمدي خراساني، فيروزه مهاجر، فرخ قره‌ داغي، تهران: توسعه.

  Anderson, Elizabeth ,2000–1,"Feminist Epistemology and philosophy of Science" in Stanford Encyclopedia of philosophy see in http//www.seopLeeda.ac.uk/archives/win2001/entries/feminism/feminism/-epistemology
  Calhoun Craig, 1995,"Critical Social Theory" Blackwell: oxford.
  Code, lorraine, 2000, "Encyclopedia of Feminist theories" New York: Routledge
  Handrahan , Lori ,1998, "The View from Nowhere" , feminista Vol.2, No,6 , in www.feminista.com/archives/v2n6/handr
  Harding Sandra, 2004, "the Feminist Standpoint theory Reader: intellectual & political controversies”, New York: Routledge.
  Hartsock , Nancy ,2004 , "Comment on Hekman,s Truth and Method: feminist Standpoint theory Revisited" : Truth or Justice ? in "The Feminist Standpoint Theory Reader: intellectual & political controversies" , Sandra Harding, New york : Routledge.
  Hartsock, Nancy, 1979, "The feminist Standpiont: Developing the Ground for a specifically feminist Historical Materialism" in "The Feminist Standpoint Theory Reader: intellectual & political controversies”, Sandra Harding, New York: Routledge.
  Hartsock, Nancy, 2003, "The feminist standpoint: Toward A specifically feminist Historical Materialism”, in "feminist theory reader" McCann & kim, New York: Routledge, PP 292 – 307.
  Janack, Marianne 2004 "feminist Epistemology [internet Encyclopedia of philosophy]", www.icp.utm.edr/f/fem-epis.htm-45k
  Ramazanoglu Caroline, Holland Janet, 2002, "Feminist Methodology Challenges & Choices”, London: SAGE Publications.
  Smith, Dorothy, 1988, "The Everyday world as Problematic: A feminist Sociology”, Milton Keynes: Open University.
http://feministschool.info/spip.php?article904