اعتدال معرفت شناختی

دیروز حین کار ، مطلب جالبی از برگر دیدم که عجیب با آن احساس خویشاوندی کردم :
"... چالش مدرن آن است که چه گونه با بی اطمینانی و عدم ایقان سر کنیم ؟ امروزه عیب اصلی ، سر کردن در میان مردمی با اعتقادات متفاوت نیست ، بلکه گذراندن میان مردمی است که در یک سو ، این اعتقادات را همراه با عنصر بی اطمینانی نگه داشته اند و مردمی که این اعتقادات را با تظاهر به قطعیت حفظ کرده اند . میان جزم اندیشی و نسبی کرایی عرصه ای وجود دارد . من ارزش هایی را به فرزندانم منتقل می کنم که فاقد هر گونه تظاهربه قطعیت متعصبانه درباره ی آن ارزش ها باشند . و شما می توانید جامعه ایی از مردمان را تشکیل دهید که نه جزم اندیش و نه نسبیت گرا باشند . همکار من آدام سلیگمن از واژه « اعتدال معرفت شناختی » استفاده کرده است . اعتدال معرفت شناختی یعنی آن که شما به چیزهای معینی اعتقاد داشته باشی اما در قبال این ادعاها معتدل و میانه رو باشی . یعنی شما می توانید یک انسان معتقد باشید در عین حال بگویید که « من واقعا مطمئن نیستم » . من فکر می کنم این خط از اساس غلط است . من به این سمت گرایش پیدا کردم که لیبرایسم الهیاتی را به قرار داشتن در یکی از دو سوی این خط معیوب تعریف کنم نه در قالب اعتقادتی خاص . "
پیتر ال برگر جامعه شناس دین و الهیات دان لوتری امریکایی است که بیش ترین شهرتش را به دلیل نوشتن کتاب « ساخت اجتماعی واقعیت» به دست آورده و روند فکری جالبی را گذرانده است .ابتدا هم چون معاصرانش به فراگیر شدن سکولاریزاسیون در سطح جهانی باور داشت اما با گذر زمان و تجربه جهان امروز ، به اشتباه بودن ابن نظریه اعتراف می کند : « یکی از جالب ترین پرسشها در جامعه شناسی دین امروز آن نیست که بنیاد گرایی در ایران را چه گونه تبیین می کنید بلکه این پرسش است که چرا اروپای غربی متفاوت است ؟ » .
گویا دنیا بازگشت به ایمان را تجربه می کند . اما چیزی که جالب است این نیست بلکه چیز دیگری است همان عرصه ای که برگر به آن اشاره می کند : عرصه ای میان جزم اندیشی و نسبی گرایی . جایی که به گمانم به محض روی گردانی از جزم اندیشی و ضمن حفظ ایمان در آن سرگردان می شوی . کنده از اطمینان و در جست وجوی یقین ! می دانی قطعیتی نیست و تلویحا آن را تمنا می کنی . گمان می کنم این عرصه به طرز عجیبی وسیع شده و سرگردانان آن نیز رو به افزایش اند. نسبی گرایی راه حل خوبی نسیت آدم بی شگل و سامان می شود . احساس بی شخصیتی می کند و از طرف دیگر باید خیلی خود خواه بود که ادعای دست یابی به یک قطعیت برتر را داشت . چیزی که من را به برگر نزدیک می کند مخالفت با سلیگمن است . تجربه زندگی روزمره به من نشان می دهد نمی توانم بگویم « مسلمانم ولی واقعا مطمئن نیستم » حتا اگر چنین ادعایی را زندگی کنم .