فمينيسم و روشنگري 3
انتقادات فمينيسم از مدرنيسم و تفكر روشنگري
روشنگري بر پايه تفكرات پيشين ساخته شده بود. در همين عصر بود كه مفاهيم خاص روش علمي و معرفتشناختي تدوين شد كه با تمام بحثهايي كه برانگيخته است، هنوز تداوم دارد. رهيافتهاي متفكران روشنگري در مورد علم، آن چه را كه شيوههاي متفاوت تفكر درباره تفكر غرب و تدوين حقايق جهان اجتماعي و طبيعي ايجاد كرده بود ، مورد تاييد قرار ميداد. بدين ترتيب ، روشنگري مباني تفكر مدرن را پايه گذاري نهاد آن چه كه تا حدود زيادي مورد مخالفت متفكرين فرامدرن و فراساختاري است..
در واقع انتقادات بسياري در ابعاد فلسفي، معرفتشناختي، ايده عدم امكان عينيت در شناخت انسان و عدم امكان رهايي علم از ارزش و حتي لزوم تعهد ارزشي در برخي شاخههاي شناخت بشري به اشكال مختلف از سوي متفكران قرن بيستم متوجه تفكر مدرن شده است (مشيرزاده، 1383: 83) كه در اين ميان فمينيست ها نيز به تدريج وارد بحثها و چالشهاي مهمي عليه جريان اصلي علم شدند. فمينيست ها معرفتشناسي را يكي از عرصههاي مبارزاتي خود مييابند و در نتيجه براي آن اهميت بسياري قائل ميباشند.
از زماني كه متفكرين عصر روشنگري به نوشتن پرداختند ، همواره با ديگران در بحث و جدال بودند، و بايد توجه داشت كه تفكر روشنگري را نميتوان صرفاً در يك ديدگاه مشخص برتري مردانه در تضاد يا فرودستي زنان خلاصه كرد، اما در اكثر مواقع شعور مشترك[1] تفكر غرب كه با اعتبار علمي از روشنگري نشات مي گرفت، جايگاه واقعي دانش زنان را به حوزه زنانه، خانگي، مادري و فرودستي ِ طبيعي نسبت به برتري مردانه محدود كرد (Ramezanoglu, 2002: 24). براي بسط اين انتقادات در اين جا به سه انتقاد عمده فمينيستها از دانش متعارف و دانش عصر روشنگري ميپردازيم.
1ـ انتقاد به عامگرايي عصر روشنگري
فمينيست ها مسئله «عينيت[2]» در علوم را كه به معناي احراز صدق يا حقيقت عيني گزارههاي علمي است، به چالش ميكشند (مشيرزاده، 1383: 83). انتقاد به «عينيت» ، با زير سوال بردن اصل عامگرايي همراه بود.
رويكرد اوليه مدرن در تلاش بود تا حقيقت را با حداكثر قطعيت بنا كند و سپس انتظار داشت افراد عاقل آن را تصديق كنند و در نتيجه در آن سهميم شوند. تاكيد بر شعور مشترك در آغاز مشكل چنداني را ايجاد نميكرد. بعد از اين كه مشكلات متنوع براي پيجويي قطعيت و عينيت گسترش يافت، بحث از «سهيم شدن» به مركز توجه سوق داده شد. به اين معنا كه هم محتواي سياسي و هم جنبشهاي اجتماعي در فرهنگهاي فعلي و دشواريهاي تحقيق فهم بينا فرهنگي ، شعور مشترك را به طور فزايندهاي دچار مشكل كرده بود (Calhoun, 1995).
عامگرايي كه در برابر خاصگرايي و جزئي نگري عَلَم شده بود ، اكنون به تيغ نقد كشيده ميشد. آيا خاصگرايي و جزئي نگري اين قدر بد بود كه سوداي عصر روشنگري را احراز از آن و ستايش عامگرايي ساخته بود؟ آيا اساساً ميتوان برابري را در جامعه ايجاد كرد؟ اگر والدين بچههاي خود را به يك اندازه و برابر دوست بدارند آيا ميتوان به هر دو به طور يكسان مسئوليت داد. از سويي پيوند ديدگاه معرفتي و تجربه غير قابل انكار است. افراد بر اساس تجارب متفاوت ديدگاه معرفتي مختلفي خواهند داشت كه از آن گريزي نيست. فمينيست ها بر فاصله ديدگاههاي زنانه و مردانه تاكيد دارند كه به سادگي نميتوان بين آن پيوند برقرار كرد. در حالي كه رويكرد كانتي به دانش در تلاش است كه آن چه به تجربه در ميآيد را به صورت انتزاعي و عام در آورد، جزئيات تجربه بشري چنين امري را ناممكن ميسازد. به همين دليل است كه نئوكانتيها و پست كانتيها بيشتر متوجه تجربه شدهاند و از عقلانيت افراطي كانتي دوري ميكنند. چرا كه يكي از وجوه مهم زندگي كه اثبات شده است، تكثر آن ميباشد.
2 - انتقاد به دوگانگي دكارتي
دوگانگي بديهي (ذهن / بدن، خرد / احساس، فرهنگ / طبيعت، مذكر/ مونث) كه در فرهنگ غربي و تفكر علمي ريشه دارد (اگر چه با تنوع بسيار كم)، در مورد مسلم بودن و مردانه بودن دانش كنوني (مثلاً در به چالش كشيدن كشفيات علمي كهتري زنان نسبت به مردان) عميقاً رشد مقاومت فمينيستي را تحت تاثير قرار داده است. فمينيستها دوگانگي يا دوتايي تفكر را با تشخيص بيخردي ِ عواطف و بيعدالتي در اين كه چه گونه جدايي ذهن از بدن و خرد از احساس سبب تعيين وضعيت زنان شده است را به چالش كشيدهاند (Ramazanoglu, 2002: 39).
از عصر روشنگري، عقلانيت و روش علمي به عنوان كليدي براي بازگشايي رموز جهان طبيعي و اجتماعي به شدت با ارزش تلقي شده است. باروري دانش و فنآوري ادامه مييابد. راه دكارت به سوي روشنگري و بلوغ به وسيله طبيعي از انتقادات و تكذيبها تضعيف شده است، اما شعور مشترك غرب در ابطال دوگانگي دكارتي به آهستگي عمل كرده است. (همان: 29)
با اين همه محققين فمينيستي بر آنند كه ظهور خرد و علم كه تمامي تبيينات رقيب را كنار گذاشت از نظر كهتري جنسيتي بيگناه نبود. در اين پيروزي تفكر دوگانه، مردان سروران ذهن، فرهنگ ِ مذكر بودهاند . تنها آنهايند كه ميتوانند خرد را براي تسلط بر ايمان، بدن و موضوع شناخت به كار برند. اين امر زنان را در موقعيت معشوق اميال و احساسات قرار ميدهد و بيش از مردان نزديك به طبيعت و اين كه تابع بدنهاي خود هستند (همان).
كاربرد علمي دوگانگي دكارتي در مورد روابط اجتماعي نه تنها با آن چه كه خصوصيات طبيعي مردان و زنان بلكه هم چنين با ملاحظات اخلاقي آغشته شده است. وقتي كه توانايي خاص تفكر عقلاني به طور روشني مشخصه صورتهاي مسلط مذكرانه اروپايي شد، فمينيسم از طريق چالش با حقيقت علمي كه زنان را از نظر خرد كمتر از مردان ميدانست، ظهور كرد. بنابراين جاي تعجب نبود هر گاه يكي از نخستين مسايلي كه در سر لوحه مبارزات زنان غربي ديده ميشد، دسترسي آنها به آموزش و ادعاهايي بر اين مبنا كه آن ها نيز همانند مردان خردمنداند ، است . (همان: 30)
از ديگر نتايج مهم سياسي اين تفكر دوگانه، در نظر گرفتن بدن به عنوان موضوعي بود كه بايد مانند يك ماشين، مورد مطالعه قرار گيرد. (مثلاً موضعي كه در كتابهاي درس پزشكي اتخاذ شده است). تسلط خرد سبب شد كه ذهن خردورز در موقعيت برتر قرار گيرد. موضوعشناسي يعني خودآگاهي كه خردورزي ميكند ميتواند بر موضوع شناخت دانش خود يعني موضوعي كه ميبايستي شناخته شود، تسلط و برتري يابد. عالم علوم طبيعي، انسان فرهنگي، ميتواند رموز طبيعت را به منظور تسلط بر آن باز گشايد. يك نتيجه اين منطق آن بود كه انسان با فرهنگ متمدن عقلاني با دسترسياش به مسلمات ميتواند بر انسان وحشي ابتدايي كه صرفاً تابع احساسات يا ذهن كودكانهاي است تفوق يابد و سروري كند (همان: 28).
مبارزات فمينيستي تغييرات زيادي را از طريق به چالش كشيدن سلطه بر ظاهر طبيعي كه آن را نابخرد، عاطفي، سياسي و غير عادلانه ميداند ايجاد كرده است و نشان داده است كه خرد خود به طور اجتماعي ايجاد ميشود. پيروزي مبارزات سياسي به زنان امكان داد كه دسترسي به آموزش داشته باشند و در ضمن نشان داد كه چه گونه روابط قدرت جنسيتي در نهادهاي تربيتي و كار عمل ميكنند و به زنان اجازه داد تا تواناييهاي فكري خود را نشان دهند. اين امر بخشي از مبارزات وسيعي است كه پيوستگي مذكر بودن با فرهنگ و ذهن را مورد سوال قرار ميدهد (همان: 30).
3- رابطه قدرت و دانش
فمينيسم در حيطه معرفتشناسي و متدولوژي، به رابطه دانش و قدرت ميپردازد. يك متدولوژي فمينيستي متضمن تئوري درباره قدرت است زيرا قدرت دانش و معرفت معتبر را توليد ميكند كه همه به طور مساوي بدان دسترسي ندارند. بنابراين فمينيستها اين مسئله را مطرح ميكنند كه چه كسي قدرت دانستن چه چيزي را دارد. و چه گونه قدرت در فرايند توليد دانش پنهان است. مثلاً آيا يك زن باردار ميتواند معين كند كه در بدن او چه چيز ميگذرد ( به همان شيوهاي كه متخصص زنان و زايمان انجام ميدهد) ؟ چه رابطهاي بين حرفهايها در عالم پزشكي و كساني كه به آنها مراجعه ميكنند وجود دارد؟ معرفت كدام يك معتبر و مشروع است؟ چرا متخصصين زنان، ماما، مادر و پدر كه در موقعيت متفاوتي در ارتباط با دانش زايمان قرار دارند، براي الزامات اخلاقي سياسي توليد دانش به يك شيوه (مثلاً از طريق سلسله مراتب پزشكي، معاينات، خصوصيات حرفهاي) و نه شيوه ديگر (مثلاً از طريق تجربه شخصي) عمل ميكنند (همان: 14).
اين بازشناسي روابط قدرت بين زنان به خصوص از دهه 1960، فمينيسم را تغيير داده است. اما اين بازشناسي سبب طيف وسيعي از تحقيق، بيان، عمل و نوشتن درباره شرايط مادي زندگي زنان، روابطشان با مردان، دولت، يكديگر، بدنهايشان، ذهنيت و هويت، كودكانشان و سرگذشت زندگييشان شده است. هر چند اين شناخت ممكن است با مقاومت و تمسخر روبرو شود كه به راحتي منجر به شناخت واقعيت نميشود، فمينيستها ادعا به يك شناخت معتبري مينمايند كه منجر به يك تغيير اجتماعي قابل ملاحظه شده است. عليرغم مقاوت وسيع، نابرابريهاي مداوم و تنگناهاي روابط جنسيتي كه در ديگر صور قدرت وجود دارد (همان: 38).
با اين همه محققين فمينيستي در شناخت اين كه چه گونه قدرت در توليد دانش فمينيستي عمل ميكند با مشكلاتي مواجه شدهاند. همچنين مسائلي كه در مفهومسازي و تشخيص روابط قدرت در ديگر شيوههاي شناخت وجود دارد، براي آنان مسئلهساز شده است. از آن جا كه متدولوژي فمينيستي ريشه در مفاهيم عصر روشنگري و روش علمي دارد براي فمينيستها به خصوص فمينيستهاي دانشگاهي ممتاز اجتناب از تكرار ِ روابط قدرت موجود ، دشوار بوده است. بدين سان فمينيسم تحت فشار قرار گرفته است كه اومانيسم خود را كنار نهد و با دقت بيشتري در مورد تفاوتهاي بين زنان و فعاليتهاي خاص فمينيستي و روابط قدرت به تفكر بپردازد (همان).
رسيدن به اين نقطه ما را به سوي احساس ضرورتي كه در فمينيسم براي ايجاد يك دانش جديد، پيدا شده است ميكشاند.
ضرورت براي ارائه شناختشناسي و متدولوژي جديد به جاي دانش متعارف (مدرن)
گفتيم كه فمينيسم از يك سو به وجود روابط قدرت در دانش كنوني كه ريشه در دوگانگي دكارتي و روش علمي عصر روشنگري دارد قائل است و از سويي ديگر به كمك مفاهيم عصر روشنگري به نقد اين دانش و روابط قدرت در آن ميپردازد. در حقيقت فمينيسم را از اين مفاهيم گريزي نيست.
فمينيستها بر اين باورند كه به طور كلي زنان از حوزه شناخت حذف شدهاند و مجموعه دانش بشري، معرفتي است «مرد محور» و «مذكر مدار» حتي مفاهيم انتزاعي و جنسيتزدايي شدهاي چون، طبقه، سلسله مراتب اجتماعي، فرهنگ و هنر، داراي بار جنسيتي است و مبتني بر پيش فرضهاي مردان است (مشيرزاده، 1383: 81).
به گفته دنا هاراوي تاريخ ، داستان ِ فرهنگ غربي است و علم يك متن قابل بحث و يك زمينه قدرت (Haraway, 2004: 83) گفته ميشود فمينيستها بر تبعيض جنسيتي مسلم فرضيات عصر روشنگري فائق آمدهاند. اما بر سر اين كه تا چه حد تعميمدهيها درباره خرد و جنسيت لزوماً مردگرايانه بوده است و يا در واقع مراد از مذكر بودن خرد چيست، اختلاف نظر وجود دارد.
از سويي بعضي از فيلسوفان فمينيسم تلاش كردهاند تا فلسفه عصر روشنگري را مورد ارزيابي مجدد قرار دهند و بحث ميكنند كه بعضي از متفكرين عصر روشنگري بيش از آن چه كه منتقدين فمينيسم ميگويند، با زنان هم دردي نشان دادهاند. مثلاً هيوم در برابر تضاد دكارتي بين خرد و احساس مقاومت ميكند. او فكر ميكرد كه زنان از مردان متفاوتند اما سواي اين تفاوت بايستي قضاوتهاي زنانه را براي تكميل و بررسي قضاوتهاي مردانه به كار گرفت.
هم چنين فمينيستهايي كه با تاكيد بر بنيان بر انداختن دوگانگي دكارتي، بر ايجاد معرفتشناختي فمينيستي تاكيد ميكنند . مثلاً سوزان هكمن (1990) مطرح ميكند كه دوگانگي طبيعي / فرهنگي، عقلاني / غير عقلاني، عيني / ذهني، مردانه / زنانه، پروژههاي معرفتشناسي مدرنيسم را ساخته است. بنابراين معرفتشناسي فمينيستي بايد هدف خود را بنيان كندن و ويران ساختن اين دوگانگيها قرار دهد. هكمن ميگويند كه بنيان شگفتي اين چنيني فقط وقتي اتفاق ميافتد كه فمينيستها پيش فرضهاي دو بخشي طرح (پروژه) مدرنيسم را رد كنند كه شامل دوگانگي مردانه / زنانه و نقش آن در ثبيت هويت ميشود (Janack, 2004).
به طور كلي فمينيسم براي ايجاد يك معرفشناسي خاص خود نياز به متدولوژي خاص خود دارد و رشد اين متدولوژي به معناي به چالش كشيدن سلطه تفكر دوگانه در انديشه غربي ميباشد.
منابع
- مشيرزاده، حميرا، 1383، مقدمهاي بر مطالعات زنان، تهران: دفتر برنامهريزي اجتماعي و مطالعات فرهنگي.
-Calhoun Craig ,1995 ,"Critical Social Theory" Blackwell : oxford.
-Haraway , Donna ,2004, "Situated Knowledges : the Science Question in feminism and the privilege of partial perspective" in "The Feminist Standpoint Theory Reader: intellectual & political controversies" , Sandra Harding, New york: Routledge.
-Janack, Marianne 2004 "feminist Epistemology [internet Encyclopedia of philosophy]", www.icp.utm.edr/f/fem-epis.htm-45k
-Ramazanoglu Caroline , Holland Janet ,2002, "Feminist Methodology Challenges & Choices" , London : SAGE Publications.