به یاد مرد

مرد مرده است . در یکی از همین روزها بود که مرد . یک سالی می شود. چند روز پیش سهیل محمودی زیاد ازش حرف زد ؛ از شعرش ، از سبکش ، از خنده هاش ، و این که جاش خالی است و زودهنگام به سوی بهار جاودان رفت. اما مرد برای من فقط شعرش، بیان استادانه کوچه بازاریش ، آن طنز ظریفش و سر آخر جلوه ای صرف از ادبیات سهل ممتنع روزگارش نیست . عمران صلاحی چیزی بیش از این هاست . مردی متکثر در زمان خویش . پیوند خورده با دغدغه انسانی و اجتماعی دورانش . کسی که تا همان روزهای آخر حضورش را فریاد می زد و یادش را ثبت می کرد . صلاحی از اولین کسانی بود که کمپین را امضا کرد و هنوز خوب یادمان مانده که حضور این چهره های برجسته در آن روزهای اول کار کمپین چه قدر مایه دلگرمی مان بود . کمپینی که نمی دانستیم چه سرنوشتی پیدا می کند و در بدو پیدایش ، پشت درهای بسته رعد ، ممنوع شده بود.
اکنون مرد رفته است و خطی از خاطرات رنگین به جای گذاشته. و چه زیباست ثبت شدن پیش از مرگ نه فقط در برگه ای ، که در خاطره ای جمعی ، در حرکتی اجتماعی و تاریخی . امضای مرد هنوز هست. کمپین هم . مرد زندگی می کند این جا . تداوم دارد وجودی که تنش در خاک خفته.
کمک کنین هلش بدیم
چرخ ستاره پنجره (1)
تو آسمون شهری که برق ستاره خنجره (2)
گلدون سرد و خالی رو؛ بذار کنار پنجره
بلکه با دیدنش یه روز؛ وا بشه چند تا حنجره
به ما که خسته ایم بگه
خونه باهار کدوم وره (3)
تو شهرمون آخ بمیرم , چشم ستاره کور شده
برگ درخت کوچه مون , زبالۀ سوپور شده
کنار حوض ماهیا ؛ گربه رو نازش می کنن (4)
سنگ سیاه حقه رو ؛مهر نمازش می کنن (5)
آخر خط که میرسیم ؛خط رو درازش می کنن (6)
آهای فلک که گردنت از همه مون بلند تره
به ما که خسته ایم بگو خونه باهار کدوم وره؟